سه شنبه ۱۸ فروردین ۹۴ | ۰۸:۵۶ ۲۸۲ بازديد
يك شب آتش در نيستاني فتاد سوخت جون عشقي كه در جاني فتاد
شعله تا سرگرم كار خويش شد هر نيي شمع مزار خويش شد
ني به اتش گفت كين اشوب چيست مر تورا زين سوختن مطلوب چيست
گفت اتش بي سبب نفروختم دعوي بي معنيت را سوختم
زان كه ميگوفتي نييم با صد و مود همچنان در بند خود بودي كه بود
مرد را دردي اگر باشد خوش است درد بي دردي علاجش آتش است